کد مطلب:193226 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:101

اگر مخالفی تمامی دلایل را انکار کرد چه باید کرد؟
ابن ابی عمیر از محمد بن حكیم و او از ابو مسروق روایت می كند كه گوید: به امام صادق - علیه السلام - عرض كردم: ما با مردم سخن می گوئیم (درباره ی امامت شما) و به فرمایش خدای عزوجل: (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم) [1] «اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولی الامر را» استدلال و احتجاج می كنیم، آنها می گویند: این درباره ی فرماندهان سریه نازل شده است.

ما استدلال و احتجاج می كنیم بر آنها با فرمایش خدا: (قل لا أسألكم علیه أجرا الا المودة فی القربی) [2] «سرپرست و ولی شما، تنها خدا است... تا آخر آیه» آنها می گویند: این درباره ی مؤمنین نازل شده است.

ما استدلال و احتجاج می كنیم بر آنها با فرمایش خدا: «بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی كنم جز دوست داشتن خویشاوندان» آنها می گویند: این آیه درباره ی خویشاوندان مسلمانان نازل شده است.

(راوی می گوید:) هیچ دلیل و آیه ای در ذهنم نبود مگر اینكه آن را برای امام ذكر نمودم.

حضرت فرمود: اگر چنین شد، آنها را دعوت به مباهله كن.

عرض كردم: چه كار كنم؟

حضرت فرمود: خودت را سه روز آماده كن - و گمان می كنم حضرت فرمود: روزه بگیر و غسل كن، و تو و او (طرف مقابل) به بیابان بروید و آنجا انگشتان دست راست خود را در انگشتان او قرار بده، و از خود آغاز كن - و بگو:



[ صفحه 266]



«اللهم رب السماوات السبع و رب الأرضین السبع عالم الغیب و الشهادة الرحمان الرحیم» اگر ابو مسروق حقی را انكار كرده است و باطلی را ادعا نموده است پس بر او از آسمان بلائی یا عذاب دردناكی را نازل كن.

سپس دعا را به سوی او برگردان یعنی بگو: اگر فلانی حقی را انكار كرده باشد، و باطلی را ادعا كرده است پس بر او بلائی یا عذاب دردناكی را از آسمان نازل كن.

سپس حضرت فرمود: زمانی نمی گذرد مگر اینكه خواهی دید كه چگونه اثر دعای تو در او آشكار می شود، به خدا قسم؛ هرگز ندیدم كسی را كه حاضر شود و این دعوت مرا به مباهله اجابت كند.

و به روایت ابوالعباس: انگشتان خود را در انگشتان او قرار می دهی سپس می گوئی: اگر فلانی حقی را انكار كرده است، یا به باطلی اقرار كرده است پس بر او نازل كن بلائی را از آسمان یا عذابی از ناحیه ی خودت، و هفتاد بار با او ملاعنه كن. [3] .


[1] سوره ي نساء آيه ي 59.

[2] سوره ي شوري آيه ي 23.

[3] الكافي: ج 2 ص 513، بحارالأنوار: ج 92 ص 349.